در یک روز آرام در شهر کوچک چسترمیل، مین، ایالات متحده آمریکا، یک مانع ناشناخته و نامرئی از آسمان فرود می‌آید و شهر را کاملاً احاطه می‌کند. مردم شهر به دام افتاده و از بقیه جهان جدا شده‌اند. آنها باید راز این مانع و هدف آن را کشف کنند. در این میان، آنها باید با چالش‌های جدیدی مانند کمبود غذا، آب و برق روبرو شوند و همچنین روابط بین خود را دوباره ارزیابی کنند. در حالی که آنها تلاش می‌کنند برای زنده ماندن مبارزه کنند، آنها همچنین باید با مسائلی مانند جنایت، ترس و اختلافات داخلی دست و پنجه نرم کنند. آیا آنها می‌توانند این مانع را بشکنند و به دنیای خارج بازگردند؟

"آلیسون میلر" پدرش به جرم قتل در زندان است و مادرش هم مدت‌ها پیش آنها را ترک کرده‌ است ، حالا به عنوان سرپرست خانواده همراه با برادرش "براندن" زندگی می‌کند. اما زمانی که تقریبا یک سال پس از زندانی شدن پدر آنها جسد یکی از شهروندان در پارک تریلرها پیدا شده و براندن هم پس از ناپدید شدن به عنوان مضنون شماره یک پلیس شناخته می‌شود ، آلیسون تصمیم می‌گیرد خودش برای اثبات بی‌گناهی براندن دست به کار شود و…

یک محقق خصوصی و یک دستیار تحقیق در دانشگاه به جستجوی یک آدم‎برفی منفور در هیمالیا می‎پردازند و…

فیلم درباره یک مامور سابق سازمان DEA است که به همراه خانواده اش به یک محله آرام نقل مکان می کنند اما بزودی با یک باند مواد مخدر درگیر می شوند...

در جریان ملاقات یک پلیس پارلمان به همراه دخترش از کاخ سفید، توطئه و حمله ای به کاخ سفید شکل می‌گیرد و حال این پلیس دست به هر کاری میزند تا بتواند جان دخترش و رئیس جمهور آمریکا را نجات دهد و در عین حال از آمریکا و ایران در برابر حملات اتمی محافظت کند...

چاک بریس یک دست اندرکار تلویزیونی است که کارش سر و کله زدن با مدیران ارشد شبکه و راضی کردن آنها برای موافقت با ایده های تلویزیونیش است. از سوی دیگر با پیدا شدن سروکله فردی مرموز به نام جیم بیرد که مامور سیا است اوضاع کمی پیچیده می شود. جیم از چاک درخواست می کند تا چند ماموریت مخفیانه را به انجام برساند. از دیگر سو پنی معشوقه چاک به این امید است که چاک اوضاع زندگی خود را سرو سامان دهد و مقدمات ازدواج آنها را فراهم کند، اما زندگی دوگانه چاک، روز به عنوان تهیه کننده تلویزیونی و شب به عنوان مامور سیا، به طرز عجیبی پیچیده شده است.

دو برادر در یک طوفان سخت زمستانی با پدری که به سختی او را می شناسند ، گیر می افتند. پسرها کم کم به او مشکوک می شوند ، زیرا پدری که باید از آنها محافظت کند ، در عوض به نظر می آید تهدید بزرگی برای آنهاست و…

بعد از حادثه‌ای که بلا را تا پای مرگ می کشاند، ادوارد او را ترک می کند. در نبود ادوارد، بلا درگیر یک رابطه فراطبیعی دیگر میشود، اینبار با گرگینه‌ای بنام «جیکاب بلک».

داستان فیلم در مورد دختری افسرده به نام "بِلا سوان" (کریستین استوآرت) است که برای مُدتی پیش پدرش نقل مکان می‌کند و در آنجا عاشق یک خون‌آشام به نام "اِدوارد" (رابرت پتینسون) می‌شود و حاضر بخاطر او هرکاری بکند و ...